دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه آن 293 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد. کوهستانی و معتدل. سکنه آن 293 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات و بنشن. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
نکته سنج. نکته پرداز. (آنندراج). بلیغ و زبان آور و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های دقیق و لطیف گوید. (فرهنگ فارسی معین) : دیوانه ای نام او ابوالفوارس به غایت نکته گوی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 113)
نکته سنج. نکته پرداز. (آنندراج). بلیغ و زبان آور و لطیفه گو. (ناظم الاطباء). آنکه نکته های دقیق و لطیف گوید. (فرهنگ فارسی معین) : دیوانه ای نام او ابوالفوارس به غایت نکته گوی. (ترجمه محاسن اصفهان ص 113)
ره گوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) : حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی برون ماه صیام و درون ماه صیام. سوزنی (از جهانگیری)
رَه گُوی. ره گو. مطرب و خواننده و خنیاگر و نغمه سرای. (از انجمن آرا) (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) : حریف آمده مهمان و مطرب و ره گوی برون ماه صیام و درون ماه صیام. سوزنی (از جهانگیری)
ناراست گوی. که سخن به کژی و ناراستی گوید. کژ گوینده. کژگو. دروغگوی. دروغزن. (یادداشت مؤلف). کج گوی. که سخن نادرست گوید: هرآنگه که شد پادشا کژگوی ز کژی شود زود پیکارجوی. فردوسی. میامیز با مردم کژگوی که او را نباشد سخن جز بروی. فردوسی. که بیدادگر باشد و کژگوی جز از نام شاهی نباشد بدوی. فردوسی. بدانست خسرو که آن کژگوی همان آب و خون اندر آرد بجوی. فردوسی. ، بدگوی. (فرهنگ فارسی معین)
ناراست گوی. که سخن به کژی و ناراستی گوید. کژ گوینده. کژگو. دروغگوی. دروغزن. (یادداشت مؤلف). کج گوی. که سخن نادرست گوید: هرآنگه که شد پادشا کژگوی ز کژی شود زود پیکارجوی. فردوسی. میامیز با مردم کژگوی که او را نباشد سخن جز بروی. فردوسی. که بیدادگر باشد و کژگوی جز از نام شاهی نباشد بدوی. فردوسی. بدانست خسرو که آن کژگوی همان آب و خون اندر آرد بجوی. فردوسی. ، بدگوی. (فرهنگ فارسی معین)